بسم الله الرحمن الرحیم
هیبت سلطانى من را گرفت!
من در دوران اختناق، استاد معروف عالىمقامى را مىشناختم که روى کفش شاه آن وقت - محمدرضا - افتاد! اساتید در صفى ایستاده بودند و محمدرضا از برابر آنها عبور میکرد و این شخص روى پاى او افتاد! از این کارها میکردند، اما چه کسانى؟ تیمسارها. اما یک عالم، یک دانشمند، یک محقق - که واقعاً هم این آدم محقق است ... - فاضل، نامآور، نامدار، چهقدر تحقیقات، چهقدر کتاب، روى پاى او افتاد!
شاگردهایش ملامت کردند: استاد، شما؟! آخر آن شخص که بىسواد است! عالم جماعت کسى را قبول ندارد؛ سیاست برایش مسئلهایى نیست؛ نگاه میکند ببیند چه کسى عالم است.
اصلاً براى عالم، جاذبه و ارزشى بالاتر از علم نیست. بدترین فحش در محیط اهل علم، لقب «بىسوادى» است؛ هیچ فحشى از این بالاتر نیست؛ در همۀ محیطهاى علمى همینگونه است؛ آن وقت آن عالم روى پاى یک جاهل و قلدر افتاد! شاگردان و رفقایش ملامت کردند و او هم جوابى نداشت؛ گفت: هیبت سلطانى من را گرفت! این عبارت، همان وقتها در محیطهاى دانشگاه که دوستان ما مىرفتند و مىآمدند،
معروف شد و علما و دانشمندانِ آن وقت، به کسانى که هیبت سلطانى آنها را مىگیرد، و کسانى که جز هیبت علم چیزى آنها را نمىگیرد، تقسیم مىشدند! البته همان وقت هم دانشمندانى مثل همان آدم داشتیم که حتى با فقر مىساختند، براى اینکه به سمت آنها نگاه نکنند؛ نه اینکه روى پایشان نیفتند، یا دستشان را نبوسند، یا تواضعشان نکنند؛
نه، اصلاً خودشان را بالاتر از این مىدانستند که به فکر آن دستگاههاى جاهل و دور از معرفت بیفتند. زندگى پولى و مادى را اصلاً کمارزشتر از این مىدانستند که خودشان را به آن آلوده کنند.
(نقل از رهبر معظم انقلاب در دیدار روسای دانشگاههای علوم پزشکی در اول آبان 1369)
86/7/16::: 10:22 صبح |
توسط : یکی از بچه های شهدا....
نظر بدهید